۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

ابديت
اي تنها اميدبخش شب هاي دل تنگي من،بدان كه هر برگي كه دست روزگار از دفتر زندگانيم جدا كند؛آرزويي دلنشين را با خود به همراه دارد كه با فنا شدنش قسمتي از وجود مرا به تباهي مي كشاند و من هر روز در انتظار برگي سرور انگيزم ولي افسوس كه آن روز بهجت انگيز هرگز فرا نخواهد رسيد و من هيچ گاه...
اما شايد روزي كه سال هاست از آن مي گريزم فرا رسيد و من در گورستان آرزوهايم در زير خروارها خاك كه جسم مرا در آغوش گرفته اند به ابديت بپيوندم.
آخر از عشق تو ساكن در كليسا مي شوم
مي كشم پا از مسلماني يهودا مي شوم
مي روم در كشتي وصلت نشينم همچو نوح
يا به ساحل مي رسم يا غرق دريا مي شوم

۱ نظر:

  1. سلام
    وبلاگ بسیار جالبی داری...خیلی دوست دارم که با هم دیگه تبادل لینک بکنیم..اگر موافق بودی برام کامنت بذار

    پاسخحذف