۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه

دقايق نحس نود در زندگي من

نمي دونم چرا ولي هميشه اون چيزي كه ازش فراريم و همه ي فكرم اينه كه نكنه اين طوري بشه اتفاق مي افته و چيزي كه بي صبرانه انتظارش رو مي كشم و از صميم قلب منتظر به وقوع پيوستنش هستم چندين بار يه تأخير مي افته و گاهي اوقات وقوعش به هرگز موكول ميشه!هر كس كه دوست ندارم ببينمش و حتي ديدنش آزارم ميده هر روز سر راهم سبز ميشه و كسي رو كه مشتاق ديدارش هستم ماهي يك بار مي بينم!حرفي كه الان منتظر شنيدنش هستم چند روز بعد گفته ميشه و سخني كه نه انتظار شنيدنش رو دارم و نه جوابي براي دادن تو دقيقه ي نود گفته ميشه!
البته خوب اين طور تناقض ها تو خواسته هاي من و چيزايي كه بهشون رسيدم يا بهتره بگم اونا به من رسيدن خيلي زياده و يه جورايي برام طبيعي و نرمال شده!با اين حال هنوزم برام سواله چرا اين طوريه؟!فقط اين جور موارد براي منه يا بقيه هم با همچين اتفاقاتي برخورد مي كنند؟؟؟
درواقع مي تونم اعتراف كنم همه ي بدشانسي هاي من لحظه ي آخر (دقيقه ي نود) اتفاق مي افته و چيزي كه از همه بيشتر باعث افسوس خوردنم ميشه اينه كه كاش بازي يك دقيقه زودتر تموم شده بود!

۱۳۸۸ فروردین ۹, یکشنبه

دخترها... پسرها...

دخترها مثل سيب هاي روي درخت هستند.بهترين هايشان در بالاترين نقطه ي درخت قرار دارند.پسرها نمي خواهند به بهترين ها برسند چون مي ترسند سقوط كنند و زخمي بشوند،بنابراين به سيب هاي پوسيده ي روي زمين كه خوب نيستند اما به دست آوردنشان آسان است،اكتفا مي كنند.سيب هاي بالاي درخت فكر مي كنند مشكل از آن هاست در حالي كه آن ها فوق العاده اند.آن ها فقط بايد منتظر آمدن پسري بمانند كه آن قدر شجاع باشد كه بتواند از درخت بالا بيايد...

سلام!
متن بالا تناسب زيادي با موضوع كلي وبلاگ نداره ولي از اون جايي كه هم زيبا بود و هم يه حقيقت شيرين ازش خوشم اومد و در وبلاگم قرارش دادم تا شما هم ازش استفاده كنيد...
اميدوارم خوشتون اومده باشه...

او دوستم ندارد...

هرگز حسرتي در هيچ كجاي دنيا اين چنين يك جا جمع نمي شود كه در همين سه واژه كوتاه:
"او دوستم ندارد"

۱۳۸۸ فروردین ۷, جمعه

چند كلمه از ته دل

امروز روز جمعه بود و به اصطلاح روز استراحت ولي نمي دونم چرا واسه من جز خستگي هيچي نداشت!
ولي من جمعه ها رو با همه ي خستگيش دوست دارم نمي دونم علتش چيه ولي دوست دارم با وجود همه ي جر و بحث هايي كه معمولاً با دختر عموهاي محترم دارم در كنارشون باشم!
مخصوصاً هم صحبتي با يكي از دختر عموهام خيلي راضيم مي كنه (با اين يكي معمولاً جر و بحثي ندارم) !كلي مي خنديم و من هم كه نقطه ضعفشو مي دونم هر از گاهي يه كوچولو اذيتش مي كنم و در مقابل چشماي اون كه داره از شدت خشم منجر ميشه تنهايي مي خندم!
البته نقطه ضعفش ربطي به خودش نداره و مربوط به برادرشه!يه دفعه فكر نكنيد برادرش ديوونه اي چيزيه ها!نه فقط يه مورد كوچولو ازش گرفتم و با اون مورد اذيت خواهرش مي كنم آخه خواهرش خيلي روي اين شاهزاده حساسه!غيرت داره چه جور (خواهره رو ميگم)
خلاصه امروز هم مثل بقيه روزهاي جمعه پر بود از دل خوشيه الكي و خنده به خشم دختر عموم ...!
من هر موقع خوش باشم الكي خوشم ولي به نظر من مهمه اينه كه خوش باشيم حالا به هر شكل و هر مدل!!!

اميدوارم هميشه پر از شادابي و خوشي باشيد!!!

۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

دريا

امشب دلم گرفته مانند ابر نازا
خواهد ببارد اما بغضش نمي شود وا
امشب هزار غصه بر دوش دل نشسته
اين كوه غصه و غم پايان ندارد آيا
بي تاب و بي قرارم بي خودتر از هميشه
آرام چون بگيرم با قلب ناشكيبا
چنگ عقاب حسرت امشب گرفته بالم
دانم تو را نبينم حتي به خواب و رويا
بازا و بر گلويم خنجر بزن ز كينه
تا بشكني دوباره اين بغض كهنه ام را
دانم سحر نيايد ديگر به ديده گانم
پايان ندارد اين شب اين ديو مثل يلدا
از دست اين زمانه ديگر تحملم نيست
خود را كشم به آتش دل را زنم به دريا
(سياوش كرد)
***
امشب يه اتفاق،اتفاق كه نه يه موضوع خيلي ساده و پيش پا افتاده بدجوري منو به هم ريخت!به همين مناسبت اين شعر رو انتخاب كردم!
(به مناسبت ناراحت بودنم)!اميدوار بودم حالم بهتر بشه ولي بدتر هم شد!نمي دونم ديگه.برم ببينم چي كار مي تونم بكنم!دلم مي خواد به همون سادگي كه ناراحت شدم ناراحتيم از يادم بره گرچه مي دونم محاله ولي من اصلاً حوصله ي فكر كردن ندارم!خيلي خستم...!خيلي...

۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه

خوشامد گويمت اما...

بيان نامرادي هاست اين هايي كه من گويم
همان بهتر به هر جمعي رسم كمتر سخن گويم
شب و روزم به سوز و ساز عمر بي امان طي شد
گهي از ساختن نالم گهي از سوختن گويم
خدا را مهلتي اي باغبان تا زين قفس گاهي
برون آرم سر و حالي به مرغان چمن گويم
تو مي آيي به بالينم ولي آن دم كه در خاكم
خوشامد گويمت اما در آغوش كفن گويم

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

ترديد
از كفر من تا دين تو
راهي به جز ترديد نيست
دل خوش به فانوسم نكن
اين جا مگر خورشيد نيست
با حس ويراني بيا
تا بشكند ديوار من
چيزي نگفتن بهتر از
تكرار طوطي وار من
بي جستجو ايمان ما
از جنس عادت مي شود
حتي عبادت بي عمل
وهم سعادت مي شود
با عشق آن سوي خطر
جايي براي ترس نيست
در انتهاي موعظه
ديگر مجال درس نيست
كافر اگر عاشق شود
بي پرده مومن مي شود
چيزي شبيه معجزه
با عشق ممكن مي شود
مطلب بالا زماني طرف داران زيادي داشت(زماني كه فيلم مسافري از هند) پخش مي شد!!!
من هنوز هم اين نيمه شعر رو دوست دارم،به خاطر همين گذاشتمش تو وب!
شايد بعضي افراد مثل من خوششون بياد!
راستي اگر مطلب خاصي مد نظرتون هست تو قسمت نظرات بنويسيد،سعي مي كنم مطلب مورد علاقه ي شما رو هم به مطالب اضافه كنم!!!
خيلي سخته
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
به خدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هر دوتاشون
خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اون جا ببینی روز شد دوباره

تك بيت هاي ناب

آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوري كه به درياست به مرداب نباشد
***
يه روزي پرسيدم از تو كه واست كافيه جونم
تو به من خنديدي،گفتي راس بگم،من نمي دونم
***
چاره اي نيست جز اين كه امضاي تو رو تو دفترم
به عشق ديدنت تو خواب بذارمش زير سرم
***
امشب به نيت همه دل ها شعري براي چشم تو مي خوانم
هرگز مرا تو دوست نخواهي داشت تنها حقيقتي ست كه مي دانم
***
تلخه ولي دقت كن عاشقونس
هر كه ديوونه ي تو شه ديوونس
***
زيبا اينو يا بنويس،يا روي يه تابلو بزن
همه دوست دارن ولي،هرگز نه اندازه ي من
***
غصّم از نيست كه تو رو اون روز اسير نديدمت
فقط دارم دق مي كنم چون تو رو سير نديدمت
***
دوستان گلم سلام!
بيت هايي كه در بالا مشاهده كرديد از سروده هاي خانم مريم حيدرزاده است به جز بيت اول كه متعلق به آقاي مهدي سهيلي است!
اميدوارم اين كار من رو كپي برداري براي پر كردن وبم ندونيد به خاطر اين كه قصد من از اين كار فقط گلچين كردن ابيات زيبا بود!!!ابياتي كه من خودم خيلي دوستشون دارم؛مخصوصاً بيت آخر!
فقط لطفاً نظرات ارزشمند خودتون رو هم براي من بگذاريد!
راستي من دارم سعي مي كنم انتقادپذيري رو در خودم بالا ببرم،لطفاً اگر انتقادي هم داريد ارسال كنيد تا من خودم رو امتحان كنم!

۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

ابديت
اي تنها اميدبخش شب هاي دل تنگي من،بدان كه هر برگي كه دست روزگار از دفتر زندگانيم جدا كند؛آرزويي دلنشين را با خود به همراه دارد كه با فنا شدنش قسمتي از وجود مرا به تباهي مي كشاند و من هر روز در انتظار برگي سرور انگيزم ولي افسوس كه آن روز بهجت انگيز هرگز فرا نخواهد رسيد و من هيچ گاه...
اما شايد روزي كه سال هاست از آن مي گريزم فرا رسيد و من در گورستان آرزوهايم در زير خروارها خاك كه جسم مرا در آغوش گرفته اند به ابديت بپيوندم.
آخر از عشق تو ساكن در كليسا مي شوم
مي كشم پا از مسلماني يهودا مي شوم
مي روم در كشتي وصلت نشينم همچو نوح
يا به ساحل مي رسم يا غرق دريا مي شوم
باده عشق
تمام روز به يادت كه شب به خواب من آيي
به التهاب روم تا كه در سراب من آيي
تو مست باده عشقي و من خمار نگاهت
خدا كند كه شوي درد و در شراب من آيي
به لحظه هاي سرودن تو حرف حرف كلامي
به اين اميد سوالم كه در جواب من آيي
درست مثل سفالم؛شكسته دل،مرده
مگر تو رنگ شوي بر لعاب من آيي
چه بي تفاوت و آرام مرا شكستي و رفتي
خوشم كه عاقبتي ياد اين عذاب من آيي
(سعيد ساريخاني)

۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

حرف هاي دل خودم

كي ميگه؟
كي ميگه من تو رو خيلي دوست دارم؟
كي ميگه من به تو وابسته شدم؟
ديگه اصلاً نمي خوام ببينمت
به خدا قسم ازت خسته شدم
كي ميگه جادوي حرف تو شدم؟
كي ميگه چشماي تو گولم زده؟
جرأتم خوب چيزيه اگه باشه
راس بگه هركي كه اوّل اومده
كي ميگه شعراي من مال توئه؟
كي ميگه هلاكتم؟ديوونتم؟
هركي گفته اشتباه كرده بدون
من يه عابراز كنار خونَتَم
كي ميگه منظورم از زيبا توئي؟
كي ميگه نباشي من دق مي كنم؟
يعني اِنقَد ديوونم كه مي شينم
واسه امثالِ تو هق هق مي كنم؟
كي ميگه دلم مي خواد پيشم باشي؟
كي ميگه ميشه من و تو ما بشيم؟
كي ميگه هدف بهم رسيدنه؟
ما فقط يه راه داريم،جدا بشيم
كي ميگه شايد كه مهربون بشم؟
كي ميگه شايد با هم آشتي كنيم؟
كي ميگه مي خوام تو رو ببخشمت؟
اين دروغه كه ميگن ما با هميم
كي بود اِنقَد منو اذيتم مي كرد؟
كي ميگه به من تو رو خدا نرو؟
ديگه كار گذشته از كار نمي شه
من و زندگيم چي كار داريم به تو؟
كي ميگه هيچكي مثه تو نمي شه؟
كي ميگه تو مهربوني،شاعري؟
نمي دونم چي بگم از تو ولي
خيلي باشي تو فقط يه عابري
كي ميگه حسّاي تو مخمليه؟
كي ميگه تو التماس سرت ميشه؟
كي ميگه غمِ گلا رو مي خوري؟
گلِ سرخ و گلِ ياس سرت مي شه؟
كي ميگه قدر منو خوب مي دوني؟
كي ميگه بمون؟بري سنگين تري
نمي خوام از تو كلامي بدونم
نمي خوام بشنوم از تو خبري
كي ميگه نامه هاتو بهت ميدم؟
كي ميگه بيا خدافظي؟نيا
كي ميگه زندگي رو نقّاشي كن؟
رنگي مونده واسمون به جز سيا؟
كي ميگه يادت منو عذاب مي ده؟
حالا من مي مونم و يه زندگي
با كسي كه عاشق و مقدّسه
با كسي كه گفته هرچي تو بگي
دوستان خوبم!متن بالا يكي از سروده هاي خانم مريم حيدرزاده است،من شخصاً اين شعرشون رو خيلي دوست دارم،شايد به نظر بعضي ها بي مزه و حتي بي معني باشه،ولي كسايي كه درد عاشقي و جدايي بي معرفتانه رو تجربه كردن احتمالاً از اين شعر خوششون مياد!
به نظر من اين شعر براي اين كه به عشق سابقتون نشون بديد كه ديگه ذره اي براتون اهميت نداره بسيار بسيار مناسبه!
فقط توجه كنيد كه بيت آخر فقط جنبه ي تحريك حس حسادت و در آوردن لج طرف مقابل رو داره!(يعني بعد از اولين شكست عشقي به نظر من ديگه عاشق نشيد چون همه معشوق ها سر و ته يك كرباسند!)
ببخشيد توضيحاتش بيشتر از اصل متن شد،فقط خواهشاً نظر دادن يادتون نره!مرسي عزيزان!!!

واقعيت جهان امروز

مزاحم
دختري از كوچه باغي مي گذشت
يك پسر در راه ناگه سبز گشت
در پي اش افتاد و گفتا او (سلام)
بعد از آن ديگر نگفت او يك كلام
دختر اما ناگهان و بي درنگ
سوي او برگشت مثل يك پلنگ
گفت با او: (بچه پرروي خفن)
مي دهي زحمت به بانويي چو من؟
من كه نامم هست آزيتاي صدر
من كه زيبايم مثال ماه بدر!
من كه در نبش خيابان بهار
مي كنم در شركت رايانه كار
دختري چون من كه خيلي خانمه!
بيست و شش ساله مجرد ديپلمه
دختري كه خانه اش در شهرك است
كوي پنجم نبش كوچه نمره شصت
در چه مورد با تو گردد همكلام
با تو من حرفي ندارم(والسلام)
به نظر من اين خانم به جاي بيست و شش سال،شصت و شش سال داشته كه سعي كرده خودشو به اون پسر بيچاره بندازه!!!
خيلي هم روش زياد بوده،نظر شما چيه؟؟؟

عاشقانه تر

خواب
هنوز مست همان خنده هاي شيرينم
كه باز ياد تو را خوشه خوشه مي چينم
قسم به عشق عزيزي كه بينمان جاريست
كه جز تو در دل خود هيچكس نمي بينم
مپرس هيچ مپرس از دلم امروز
چنين ز شرم حضور تو سر به پايينم
به قاب عكس تو گفتم هزار بار امروز
خوش آن دمي كه كنار تو باز بنشينم
شب است و ياد تو و يك سكوت بي پايان
شب است و مست همان خواب خواب دوشينم
(عبدالرحيم سعيدي راد)

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

پيام آغازين

به نام خدا خالق انسان
به نام انسان خالق غم ها
به نام غم ها به وجود اورنده ي اشك ها
به نام اشك ها تسكين دهنده ي قلب ها
به نام قلب ها ايجاد گر عشق
و به نام عشق زيباترين خطاي انسان