۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

دريا

امشب دلم گرفته مانند ابر نازا
خواهد ببارد اما بغضش نمي شود وا
امشب هزار غصه بر دوش دل نشسته
اين كوه غصه و غم پايان ندارد آيا
بي تاب و بي قرارم بي خودتر از هميشه
آرام چون بگيرم با قلب ناشكيبا
چنگ عقاب حسرت امشب گرفته بالم
دانم تو را نبينم حتي به خواب و رويا
بازا و بر گلويم خنجر بزن ز كينه
تا بشكني دوباره اين بغض كهنه ام را
دانم سحر نيايد ديگر به ديده گانم
پايان ندارد اين شب اين ديو مثل يلدا
از دست اين زمانه ديگر تحملم نيست
خود را كشم به آتش دل را زنم به دريا
(سياوش كرد)
***
امشب يه اتفاق،اتفاق كه نه يه موضوع خيلي ساده و پيش پا افتاده بدجوري منو به هم ريخت!به همين مناسبت اين شعر رو انتخاب كردم!
(به مناسبت ناراحت بودنم)!اميدوار بودم حالم بهتر بشه ولي بدتر هم شد!نمي دونم ديگه.برم ببينم چي كار مي تونم بكنم!دلم مي خواد به همون سادگي كه ناراحت شدم ناراحتيم از يادم بره گرچه مي دونم محاله ولي من اصلاً حوصله ي فكر كردن ندارم!خيلي خستم...!خيلي...

۲ نظر:

  1. من از اینکه یه دوست خوبی مثل تو دارم ، خیلی خوشحالم.
    امیدوارم به حد کافی حرفم روشن بوده باشه .
    و اینکه سعی کن از خودت بگی . نه از زبون این و اون .
    اینجا راحت حرف بزن . حتی اگه کسایی هم بهت خندیدن.
    مهم اینه که حرف دلت و یه جا گفتی و خودت و خالی کردی .
    حالا اگه کسی نظر خوبی داشت ، ازش استفاده کن و اگه نظرش چرت بود ، فقط ... آره فقط بخند
    .
    .
    حالا نظر من در مورد نوشتت : "خسته نباشی"
    :)
    http://alto.blogfa.com

    پاسخحذف
  2. منظور بدی نداشتم .عادت دخالت تو مسائل شخصی دیگران رو ندارم . وقتی این حرف رو دیدم تو وبلاگ فکر کنم احسان بود خیلی تعجب کردم . از سر کنجکاوی بود .اگر ناراحت شدید معذرت .
    به هر حال یه ایده زده به ذهنم که از سفر اومدم ایمیل می کنم واستون . فکر کنم استقبال کنید .
    شاد باشید .

    پاسخحذف