۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

با تو هستم...

چقدر دوست داشتم يك نفر از من مي پرسيد:«چرا نگاه هايت انقدر غمگين است؟چرا لبخندهايت انقدر بي رنگ است؟»
اما افسوس هيچكس نبود...هميشه من بودم و تنهايي پر از خاطره...
آري با تو هستم با تويي كه از كنارم گذشتي،ولي حتي يك بار هم نپرسيدي چرا چشم هايت هميشه باراني است...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر